حکم تسمیه و ذکر نام شریف حضرت ولی عصر (عج) (بخش اول)
مقدمه:
مساله «تسمیه » ، در بعضی از ابواب کتاب های حدیثی و قواعد فقهی مطرح شده است . در این نوشتار، نخست این مساله را از منظر «حدیث شناسی » مورد پژوهش قرار داده، سپس حکم آن را استخراج و استنباط خواهیم کرد .
در مورد «حکم تسمیه » و نام بردن به اسم شریف حضرت «بقیة الله علیه السلام » با نام مخصوص آن حضرت (م . ح . م . د) - نه اسم ها و القاب دیگر ایشان - بیش از صد روایت ذکر شده است که می توان آن ها را به چهار دسته تقسیم کرد .
یکم . روایاتی به طور مطلق و بدون هیچ قید و شرطی، از تسمیه به اسم حضرت نهی می کنند; نه با قید خوف و تقیه و . . . .
امام هادی علیه السلام می فرماید: «لایحل لکم ذکره باسمه; (1) برای شما حلال نیست که او را به اسم یاد کنید» . در این حدیث هیچ قیدی وجود ندارد و بطور مطلق نهی شده است .
امام صادق علیه السلام هم فرمود: «لایسمیه باسمه الا کافر; (2) به جز کافر هیچ کس نام آن حضرت را نبرد» . در این حدیث نیز هیچ گونه قیدی ذکر نشده است . (3)
دوم . روایاتی از ذکر نام شریف آن حضرت، تا زمان ظهور نهی کرده است . حضرت عبدالعظیم حسنی از امام هادی علیه السلام نقل می کند: «. . . لایحل ذکره باسمه حتی یخرج فیملا الارض قسطا و عدلا کما ملئت ظلما و جورا . . . ; (4) به اسم یاد کردن آن حضرت (نام شریف را گفتن)، حلال نیست تا زمانی که ظهور کند و زمین را از قسط و داد آکنده سازد; پس از آن که پر از ستم و بی داد شده باشد» .
سوم . روایاتی که علت را بیان کرده و نهی از ذکر نام شریف آن حضرت را به جهت تقیه، خوف و علل دیگر دانسته است . در روایات ابوخالد کابلی (5) آمده است: «لما مضی علی بن الحسین علیه السلام، دخلت علی الباقر علیه السلام فقلت: جعلت فداک، قد عرفت انقطاعی الی ابیک و انسی به و وحشتی من الناس . قال علیه السلام: صدقت یا اباخالد! فترید ماذا؟ قلت: جعلت فداک، لقد وصف لی ابوک، صاحب هذاالامر بصفة لو رایته فی بعض الطرق، لاخذت بیده، قال علیه السلام: فترید ماذا یا اباخالد؟ قلت: ارید ان تسمیه حتی اعرفه باسمه . فقال علیه السلام: سالتنی والله یا اباخالد عن سؤال مجهد، و لقد سالتنی بامر [ما کنت محدثا به احدا، لحدثتک (6) ]، و لقد سالتنی عن امر، لو ان بنی فاطمة عرفوه، حرصوا علی ان یقطعوه بضعة، بضعة; (7) [ابوخالد کابلی گوید: ] هنگامی که علی بن الحسین علیه السلام وفات کرد، به خدمت امام باقر علیه السلام رسیدم و به آن حضرت عرض کردم: فدایت شوم! تو می دانی که من جز پدرت کسی را نداشتم و انس مرا با او و وحشت مرا از مردم می دانی . فرمود: ای اباخالد! راست می گویی; ولی چه می خواهی بگویی؟ عرض کردم: فدایت شوم! پدرت صاحب این امر را به گونه ای برایم تعریف کرده بود که اگر در راهی او را می دیدم، حتما دستش را می گرفتم . فرمود: ای اباخالد! دیگر چه می خواهی بگویی؟ عرض کردم: می خواهم نام او را برایم بگویی تا او را به نامش بشناسم . پس فرمود: به خدا سوگند ای اباخالد! سؤال سختی که مرا به تکلف و زحمت می اندازد، از من پرسیدی . و همانا از امری سؤال کردی که [هرگز آن را به هیچ کس نگفته ام و] اگر آن را به کسی گفته بودم (گفتنی بود)، مسلما به تو می گفتم، همانا تو از من چیزی را سؤال کردی که اگر بنی فاطمه او را بشناسند، حرص ورزند که او را قطعه قطعه کنند» .
در این حدیث، علت نهی از «تسمیه به اسم حضرت » خوف و تقیه دانسته شده است . از طرفی هر جا علت ذکر می شود، آن علت، حکم را هم تعمیم می دهد و هم تخصیص; از این رو در هر کجا «تقیه » باشد، نه تنها اسم حضرت; بلکه اسم دیگران را نیز نمی توان گفت . امام صادق علیه السلام فرموده است: «اسم علی و فاطمه علیها السلام را به زبان جاری نسازید و اسم آنان را نبرید; زیرا کسانی هستند که از این نام ها، خوششان نمی آید و به شما آزار می رسانند» . (8)
چهارم . روایاتی که در آنها به اسم شریف آن حضرت - چه از سوی امام معصوم و چه از راوی - تصریح شده است . صدوق از محمد بن ابراهیم کوفی روایت می کند: «ان ابا محمد علیهم السلام بعث الی بعض من سماه شاة مذبوحة و قال: هذه من عقیقة ابنی محمد علیه السلام; (9) امام حسن عسکری علیه السلام گوسفند سربریده ای (یا بخشی از آن را) برای من فرستاد و فرمود: این عقیقه پسرم «محمد» است » .
علامه مجلسی (ره)، قائل به حرمت «تسمیه » به اسم حضرت بوده و توجیهاتی نیز راجع به این گونه روایات دارد . از این چهار دسته روایت، دسته اول و دوم متقارب و بیانگر یک معنا هستند و نتیجه واحدی دارند . پس در این موضوع سه دیدگاه وجود دارد:
1 . حرمت ذکر نام شریف آن حضرت تا زمان ظهور; مانند: علامه مجلسی، شیخ صدوق، شیخ مفید، طبرسی، میرداماد، محدث جزائری، محدث نوری، میرزای شیرازی، میرزا محمد تقی اصفهانی و . . . گفتنی است که میرداماد، و میرزای شیرازی و نوری، ادعای اجماع کرده اند و جزائری ادعای اکثر نموده است .
2 . حرمت ذکر نام شریف آن حضرت به جهت تقیه و خوف; مانند: مرحوم اربلی، حرعاملی، خواجه نصیرالدین طوسی، فیض کاشانی، مکارم شیرازی و . . . .
3 . حرمت ذکر نام شریف آن حضرت در دوران غیبت صغری; یعنی، این حرمت، اختصاص به دوران «غیبت صغری » داشته است . علامه مجلسی در بحارالانوار این قول را به بعضی نسبت داده است . (10)
بررسی اقوال عالمان و فقیهان
در این قسمت، آرا و دیدگاه های چند تن از عالمان و فقیهان بزرگ شیعه، نقل و مورد بررسی قرار خواهد گرفت .
آرای قائلین به حرمت
1 . علامه مجلسی
در مرآة العقول، ضمن بررسی سند روایات، روایات دیگری را نقل می کند و سپس وارد اصل بحث شده و استدلال می نماید .
حدیث 1 . «علی بن محمد، عمن ذکره، عن محمد بن احمد العلوی، عن داود بن القاسم الجعفری، قال: سمعت اباالحسن العسکری علیه السلام یقول: الخلف من بعدی الحسن، فکیف لکم بالخلف من بعد الخلف؟ فقلت: و لم جعلنی الله فداک؟ قال: انکم لاترون شخصه و لایحل لکم ذکره باسمه، فقلت: فکیف نذکره؟ فقال: قولوا: الحجة من آل محمد صلوات الله علیه و سلامه » ; (11)
«داود ابن قاسم جعفری گوید: از حضرت ابوالحسن عسکری (امام هادی علیه السلام) شنیدم که می فرمود: جانشین بعد از من حسن است; پس حال شما نسبت به جانشین بعد از او چگونه خواهد بود؟ عرض کردم: برای چه، خدا مرا فدایت کند؟ فرمود: به جهت این که شما، خود او را نمی بینید و برای شما روا و حلال نیست او را به اسم یاد کنید . عرض کردم: چگونه یادش کنیم؟ فرمود: بگویید: حجت از آل محمد (صلوات و درود خدا بر او باد .)
علامه مجلسی در بررسی سند این حدیث، می گوید: «این حدیث مجهول و ضعیف است » .
حدیث 2 . «علی بن محمد، عن ابی عبدالله الصالحی، قال: سالنی اصحابنا بعد مضی ابی محمد علیه السلام، ان اسال عن الاسم و المکان، فخرج الجواب: ان دللتهم علی الاسم اذاعوه، و ان عرفوا المکان دلوا علیه » ; (12)
«ابوعبدالله صالحی گوید: یکی از اصحاب، (یکی از شیعیان)، بعد از رحلت حضرت ابومحمد (امام حسن عسکری علیه السلام) از من خواست که راجع به اسم مکان [امام دوازدهم ] بپرسم; جواب آمد: اگر اسم را به آنان بگویی، فاش می کنند و شایع می سازند . و اگر جا و مکان او را بدانند، مردم را به آن جا راهنمایی می کنند» .
علامه مجلسی (ره) درباره این حدیث بیشتر بحث می کند; چون از آن استفاده جواز می شود و آن بر خلاف نظر ایشان (حرمت تسمیه) است . از این رو می نویسد: اولا حدیث دوم ظاهرا «سقط » دارد و بررسی سندی نشده است . فقط در حاشیه آن نوشته است: «کذا» ، یعنی اولا حدیث را از نظر سندی (ضعف و قوت سند)، مسکوت عنه گذاشته و هیچ چیز نگفته است . درباره «صالحی » نیز می گوید که معلوم نیست او چه کسی است؟ آیا او همان ابوعبدالله بن صالح است یا شخصی دیگر؟ ظاهر روایت نشان می دهد که ایشان یا یکی از سفیران و نائبان بوده است و یا احتمالا رابط بین شیعیان و سفیران حضرت بوده است; ولی چنین شخصی به عنوان یکی از نائبان مطرح نیست . ثانیا، این تعلیل (ان دللتهم) . . . در حد ایما و اشاره به دوران «غیبت صغری » است; نه در حد دلالت . ثالثا، این ایما و اشاره با اخبار و روایاتی که صراحت در «تعمیم » دارند (نهی تسمیه را به طور مطلق و تا زمان ظهور تعمیم می دهند) تعارض ندارد . (13)
آن گاه علامه مجلسی متذکر چند روایت می شود که در کتاب کافی نیست و افاده تعمیم می کند:
1- 2 . «مارواه الصدوق باسناده عن عبدالعظیم الحسینی (رض)، عن ابی الحسن الثالث علیه السلام . انه قال: فی القائم علیه السلام، «لایحل ذکره باسمه حتی یخرج فیملا الارض قسطا و عدلا . . .» ; (14)
«روایت صدوق (ره) به اسنادش از حضرت عبدالعظیم حسنی که ایشان نیز از ابوالحسن ثالث (امام هادی علیه السلام) در مورد حضرت قائم علیه السلام نقل می کند که فرمود: حلال نیست ذکر نام شریف آن حضرت تا زمانی که خروج کند و زمین را با قسط و داد آکنده سازد» .
2- 2 . «و ما رواه بسند حسن عن الکاظم علیه السلام، انه قال عند ذکر القائم: لا تحل لکم تسمیته حتی یظهره الله عزوجل: فیملا الارض قسطا و عدلا» . (15)
«روایت با سند صحیح از امام کاظم علیه السلام است که آن حضرت در موقع یاد کردن از حضرت «قائم علیه السلام » فرمود: او را به اسم یاد کردن برای شما حلال نیست تا زمانی که خداوند عزوجل او را ظاهر سازد تا زمین را پر از عدل و داد کند» .
3- 2 . «و باسناده عن جابر، عن ابی جعفر علیه السلام، قال: فسال عمر، امیرالمؤمنین علیه السلام عن المهدی علیه السلام؟ فقال: یابن ابی طالب، اخبرنی عن المهدی ما اسمه؟ قال علیه السلام: اما اسمه فلا . ان حبیبی و خلیلی، عهد الی ان لا احدث باسمه حتی یبعثه الله عزوجل . . .» . (16)
«[شاهد بر تعمیم] خبر جابر جعفی از حضرت ابی جعفر (امام باقر علیه السلام) است که فرمود: عمر بن خطاب از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در مورد حضرت مهدی علیه السلام سؤال کرد و گفت: ای پسر ابوطالب! برایم اسم حضرت مهدی را بگو که اسم او چیست؟ حضرت فرمود: اسم ایشان را نمی توانم بگویم، به جهت این که حبیب و دوست من از من پیمان گرفته که اسم او را بیان نکنم تا زمانی که خداوند عزوجل او را برانگیزاند (تا زمان ظهور . . .)» .
توجیهات علامه مجلسی:
از نظر علامه مجلسی، این روایات دلالت بر عدم جواز دارد; اما یک سری از اخبار و روایات هست که اسم حضرت را می آورد و نیز یک سری ادعیه هست که به اسم حضرت تصریح کرده است .
توجیه اول: در جایی که اسم آقا ذکر و تصریح شده . یا از سوی راویان بوده و یا فقهایی که نظرشان جواز بوده است وآنان این اسم را نقل کرده اند; مانند شیخ بهایی . ایشان قائل به جواز بوده و در کتاب مفتاح الفلاح تصریح به اسم شریف کرده است . اما در دعاها و احادیث دیگر، یا آن حضرت را به لقب تعبیر کرده اند (مثل «المهدی ») و یا به حروف مقطعه (م . ح . م . د .) بنابراین در روایات و دعاهایی که اسم ایشان ذکر شده، یا از سوی راویان، یا خود عالمان بوده است . در مقابل این ها روایات و دعاهایی هست که نام حضرت در آن ها بیان نشده است .
توجیه دوم: بعضی از اخباری که متضمن اسم شریف امام علیه السلام است، دلالت دارد که ذکر نام آن حضرت فقط برای امامان جایز است وا ختصاص به آنان دارد .
توجیه سوم: در اخباری که امام علیه السلام امر به «تسمیه » می کند; یعنی، اسم ائمه برده شود (17) روایاتی هست که می گوید، اسم ائمه اطهار علیهم السلام را در قنوت نماز و یا بعد از نماز ذکرکنید . علامه مجلسی در پایان این بحث می نویسد: «و ما ورد فی الاخبار من الامر بتسمیة الائمه، فیمکن ان یکون علی التغلیب، او التجوز بذکره بلقبه و سائر الائمة باسمائهم » ; یعنی، آن اخباری که امر به ذکر نام شریف می کنند، یا بر عنوان «تغلیب » است - به این که یازده نفر به اسم برده می شوند، ولی امام دوازدهم به کنیه و یا لقب - و یا به نحو «مجاز گویی » است .
حدیث 3 . «عدة من اصحابنا، عن جعفر بن محمد، عن ابن فضال عن الریان بن الصلت قال: سمعت ابا الحسن الرضا علیه السلام یقول: و سئل عن القائم . فقال: «لایری جسمه و لا یسمی اسمه » ; (18)
«ریان بن صلت گوید: از حضرت امام رضا علیه السلام شنیدم که چون راجع به قائم علیه السلام سؤال شد، فرمود: شخص او دیده نشود و نام او برده نشود» .
علامه مجلسی می نویسد: این حدیث ظاهرا موثق است . چون اظهر این است که جعفر بن محمد بن عون اسدی می باشد . ایشان ظاهرا توثیق شده است . و چه بسا گمان شده که جعفر بن محمد بن مالک می باشد که ضعیف شمرده شده است; هرچند در ضعف او بحث هست و قدح ابن غضائری به جهت نقل عجائب و شگفتی ها و معجزات بوده و این چنین نقل هایی سبب قدح و ضعف نیست .